.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
انتشار خاطرات کردان از قتل هاي زنجيره يي

علي کردان وزيرسابق کشور دولت نهم خاطرات خود را منتشر کرده است که از آن به عنوان افشاگري ياد مي شود. روز گذشته بخشي از آن را منتشر کرديم و امروز بخش دوم آن را از نظر مي گذرانيد.

خب من آمدم بيرون و آقاي توکلي و دوستان منتسب به ايثارگران شروع کردند در تخريب من. آقاي فاکر هم شده بودند ميدان دار قصه که به نظر من خدا به ايشان يک دين جديد داده، چون ما ايشان را حدود سي و يکي دو سال - از زماني که مي آمد در ساري منبر در دوران مبارزه، تا پس از پيروزي انقلاب- است که مي شناسيمش و بهش ارادت داشتيم و در بسياري از موارد پرونده هايي که به نوعي نام من در ميان مي آمد من را صدا مي کرد، مشورت مي کرد و همان نظر من را اعمال مي کرد. تا اينکه رئيس کميسيون اصل 90 شد. کميسيون اصل 90 هم تقريباً تبديل شد به پايگاه ايثارگران. از آنجا به بعد ظاهراً آقاي فاکر کم کم با من بد شدند که ايشان هم به جمع اين دوستان پيوستند. يک برادري آمد پادرمياني کرد که آقا اين آقاي توکلي و ايثارگران و... چرا بايد شما ها که اين همه همفکريد، همراهيد با همديگر تقابل بکنيد؟ گفتم من که تقابلي ندارم با دوستانمان، آنها دارند تقابل مي کنند، و از هر وسيله يي استفاده مي کنند. پيشنهاد کرد يک جلسه يي ما بگذاريم، بنشينيم با هم حرف بزنيم. گفتم باشد. يک جلسه يي قرار بود ظهر آنجا بگذاريم که من هم يک جلسه يي داشتم با يکي از بزرگان قم، زنگ زدم براي ظهر عذرخواهي کردم. گفتم اگر براي عصر مي توانيد، من بيايم که ساعت 5 بعدازظهر همان روز مرکز پژوهش ها قرار گذاشتيم و من رفتم. آقاي توکلي بود، آقاي زاکاني بود، آقاي نادران بود و آقاي فدايي قرار بود بعد از مديريت جلسه شوراي ايثارگران به جمع اضافه بشوند. آنجا آقايان شروع کردند به بيان نظرهاي خودشان. مهم ترين مشکل آقاي توکلي هم تو رفتن من به وزارت نفت دولت نهم اين بود که آقاي رئيس جمهور چرا به شما اعتماد کرد؟ يعني چرا شما با احمدي نژاد که با ما نيست يکي شدي؟ و در قضيه وزارت کشور هم يکي از سوال هاي اساسي آقاي توکلي اين بود که علت اعتماد آقاي رئيس جمهور به شما چيست؟ من در هر دو جلسه به ايشان عرض کردم اولاً اين سوال را شما بايد از ايشان بپرسيد، نه از من. من همان کردان 30 سال پيش ام، همان کردان دو سال پيش ام و کردان يک سال پيش ام. آقاي رئيس جمهور با مجموعه مباني که داشتند، استنباطش اين بود که من مي توانم آن شعارها و اهدافش را محقق بکنم و من با آرمان ها و رفتارها و سلوک شخص خود ايشان فاصله چنداني ندارم. علت اينکه آقاي توکلي از من سوال مي کرد چرا آقاي احمدي نژاد به شما اعتماد کرد اين بود که احساس مي کرد ما مباني مان به شدت به هم نزديک شده است. اصرار خيلي زياد داشتند که شما انصراف بدهيد و دليل هاي مختلفي هم مي آوردند که آبروريزي مي کنيم، برخورد مي شود ... آقاي توکلي البته در موضع رهبري حرف مي زد، آقاي زاکاني و آقاي نادران در موضع دادستان. البته آقاي نادران خيلي سعي کرد سکوت کند، چون چند جا حرف هايي راجع به من زده بود. گفتم شما اين حرف ها را زدي؟ گفت؛ نه، من نگفتم. گفتم؛ خيلي خب، اگر نگفتي که هيچي، آخر جلسه گفتم؛ ببينيد آقايان، قربون شکلتون من انصراف بده نيستم.

سوال درباره سعيد امامي و قتل هاي زنجيره يي

اينها تهديد مي کردند که آبرويت را مي بريم، نه تنها نمي گذاريم وزير شوي، آبرويت را هم مي بريم. اينها گذشت. يک روز مانده بود به اخذ راي - آخرين روز توضيح ما براي فراکسيون ها و کميسيون ها- ... آنها يک جلسه يي گذاشتند. صبح ساعت 10 من کميسيون بودجه بودم که کسي زنگ زد و گفت؛ آقاي فاکر مي خواهد شما را ببيند. گفتم چشم. واقعاً چون روز آخر بود ما خيلي جلسات زيادي گذاشته بوديم که برويم مواضع مان را با فراکسيون ها و کميسيون ها مطرح کنيم. تا ساعت 2 و 3 طول کشيد. يک مقدار زيادي من حقيقتاً فراموش کرده بودم که زنگ زدند ساعت 2 و 3، من چون خودم مقيد هستم از نظر اخلاقي کلي شرمنده شدم. فرضم بر اين بود که آقاي فاکر کاري با من دارد. رفتم، ديدم آقاي فاکر، حسينيان، آقاي نکونام، آقاي توکلي، آقاي فدايي و آقاي زاکاني نشسته اند. آقاي فاکر شروع کرد به سوال کردن که شما به سعيد امامي کمک کردي؟ گفتم؛ رفيق فابريک سعيد امامي که اينجا نشسته. اين آقاي حسينيان رفيق فابريک سعيد امامي. من به سعيد امامي کمک کردم؟ متاسفانه يا خوشبختانه من در تمام طول عمرم نه سعيد امامي را ديده ام، نه تلفني حرف زده ايم نه مکالمه يي و نه مکاتبه يي. گفت؛ در قتل هاي زنجيره يي شما کمک مالي کرديد. گفتم؛ آقاي فاکر اين حرف ها چيه مي زنيد؟ گفتند؛ فلان سال در پرونده اعدامي هاي فلان جا اين اشکالات وجود داشته. ديدم يک بحث هاي عجيب غريبي راه انداختند. گفتند؛ آقا از فلان دستگاه شما را اخراج کردند. گفتم؛ شما يک يادداشت بياوريد که من را اخراج کرده باشند از يک دستگاهي. خلاصه جلسه تبديل شد به اينکه يک آدم فاسدي عليه بشريت شوريده و حالا از سازمان هاي اطلاعاتي دنيا مثل موساد و کا گ ب و... يک تعدادي جمع شده اند و اين آدم رو پيدا کردند و مي خواهند رويش عمليات رواني بکنند تا او را به هم بريزند و بشکنند، نزديک به يک ساعت و نيم اين جلسه طول کشيد. دوستاني که بيرون بودند به شدت ناراحت بودند که نکند اينها بالاخره روي من اثر بگذارند و من انصراف بدهم. بعد ديدند نشد و از طريق فشار نتوانستند من را منصرف کنند. روش را عوض کردند و آقاي فاکر شروع کرد به اينکه شما خيلي شخصيت مهمي هستي، خيلي ارزشمندي، خيلي آدم به درد بخوري هستي و اون سابقه درخشان را داري و من خودم بايد بروم يک کار درخور شأن شما جور کنم و فلان و بهمان. آخر جلسه گفتم؛ ببين داداش، خوب گوش کن اين دو کلمه حرف را و من ديگر مي خواهم بروم. گفتم من انصراف نخواهم داد. دو تا راه بيشتر نداريد شما؛ يک، برويد خدمت آقاي رئيس جمهور همين اشکالاتي که به من آورديد، الان گفتيد رو به آقاي رئيس جمهور بفرماييد. منتها از قول من به آقاي رئيس جمهور بفرماييد اگر ايشان هم به من بگويد، من انصراف نمي دهم. آقاي رئيس جمهور بايد به جاي من يکي ديگر را معرفي کند. دوم اينکه برويد خدمت آقا. آقا اگر فقط اشاره يي بکنند من مي روم کنار. يک بيانيه بسيار شيريني هم خواهم داد و مي روم کنار. اين دو تا راه را بيشتر نداريد. نه شما اينجوري موفق مي شويد نه من وقت بيشتري دارم. خب من مي دانستم جلسه تمام بشود اينها اولين جايي که بروند، مي روند پيش آقاي لاريجاني. من رفتم پيش آقاي لاريجاني داستان را شرح دادم، گفتم اينجوري شده. گفت؛ بيخود کردند، اين حرف ها چيه؟ بايد بايستيد ما مي ايستيم. برخورد مي کنيم. دفاع مي کنيم. من که از پله ها داشتم مي آمدم پايين، از آن شش نفر، پنج نفرشان را ديدم دارند مي روند بالا. يعني همان پيش بيني که من مي کردم اولين جا مي آيند اينجا، درست بود. اينها يک نامه يي تهيه کردند براي آقاي رئيس جمهور، يک نامه هم دادند خدمت آقا. من از آنجا هم رفتم خدمت آقاي رئيس جمهور، داستان را توضيح دادم. آقاي رئيس جمهور گفت؛ من نه اصلاً حوصله خواندن اين نامه را دارم و قبلاً همه مطالعاتم را کرده ام، همه بررسي هايم را کرده ام. صبح فردا مي رويم براي اخذ راي.

من از جلسه که آمدم بيرون آقاي لاريجاني مثل اينکه يک مشکلي برايش پيش آمد و به من زنگ زد که فلاني به نظرم انصراف بدهي خيلي بهتر است. گفتم خير، من انصراف نمي دهم و براي چه انصراف بدهم؟ من به آقاي لاريجاني گفتم؛ نه، من نمي روم و براي چه بکشم کنار؟ که ايشان گفتند؛ خب من به نظرم اين جور مي رسد. گفتم؛ نخير، مي ايستم و اگر شما نمي خواهيد، هم ايرادي ندارد. گفتند؛ نه اگر تو مي خواهي بايستي، من هم بايد با تمام توان بايستم. شب هم ساعت 12 به آقاي احمدي نژاد زنگ زدند که مثلاً ما از شما چنين درخواستي بکنيم تا شما کس ديگري را معرفي بکنيد. که آقاي احمدي نژاد هم مي گويد؛ ما اصلاً زير بار چنين درخواستي نمي رويم و صبح فردا مي آييم مجلس، يا راي مي آوريم يا نمي آوريم. آقا هم که نامه بهشان رسيده بود فرموده بودند اينها وارد حوزه خلاف شرع شده اند و دستور داده بودند اينها را بخواهيد و به اينها تذکر بدهيد. که خواستند و تذکر هم دادند. خوب ما هم شروع کرديم به کار کردن خودمان. دو، سه روز بعد از راي اعتماد آقاي توکلي مي آيد در شبکه دو و مجلس را سرزنش مي کند و خلاف شرع و قانون اساسي و خلاف دموکراسي معقول جهاني مي آيد مي گويد من اين راي را قبول ندارم و بايد برويم راي را به هم بزنيم. در حالي که تا چند سال قبل آقاي توکلي هر کاري شروع مي کرد من رو دعوت مي کرد. همين روزنامه فردا را که راه انداخته بود يکي از کساني که براي شوراي سياستگذاري دعوت کرده بود، من بودم. و تا زماني که روزنامه را درمي آورد من مي رفتم آنجا و نظر مي دادم که روزنامه چگونه دربيايد و چگونه درنيايد و چگونه عمل بشود. آقاي جاسبي با من رفاقت نزديکي داشت. ولي چون در انتخابات سال هشتاد من به آقاي توکلي راي دادم از من به شدت آزرده شد. من با آقاي جاسبي رفيق بودم ولي به لحاظ مواضع- مواضع اون روز مجموعه حزب اللهي ها اين بود که به احمد توکلي بايد راي داد- من به آقاي جاسبي راي ندادم. روز راي اعتماد من آمدم مجلس ،برآوردم اين بود که 180 و 190 تا راي دارم. اينها نتيجه تلاش شان اين شد که 20-10 تا توانستند راي ما را کم کنند. با همه اين داستان ها که سر هم کردند، خوب من راي آوردم و رفتم وزارت کشور. ... بعد اين بحث مدرک را مطرح کردند. اصلاً براي من هيچ شبهه يي وجود نداشت که مدرک درست نيست، نادرسته. بعد اينکه ضمناً دکتراي افتخاري ارزش استخدامي که مطلقاً ندارد. ارزشش، ارزش علمي است. خوب من وقتي اين مدرک دکتراي افتخاري را گرفتم آن را دادم به اين آقاي جاسبي و گفتم؛ آقاي جاسبي، تو که مثلاً اينکاره هستي، اين چيه؟ گفت؛ اين دکتراست. از الان به بعد به شما مي شود گفت دکتر. يک نامه هم نوشتيم درخواست عضويت هيات علمي کرديم. مسير قانوني اختيار و گزينش را طي کرديم، شديم عضو هيات علمي. تدريس هم که من در دانشکده کردم. الان دانشجويان من هستند. ساعت هفت صبح کلاس مي گذاشتند براي من بعضي موقع زمستان. اگر کلاس من 15 ، 16 نفر بود، 33 ، 34 نفر مي آمدند سر کلاس مي نشستند. به من اعلام کردند نمايندگي آکسفورد در ايران اعلام کرده اگر شما يک مقاله يي بدهيد درباره حقوق، ما مي توانيم اين رساله را ببريم در دانشگاه آکسفورد، رساله پذيرفته بشود، دکتراي افتخاري مي دهند. من هم رساله يي نوشتم در تفاوت حقوق والدين و کودکان در اسلام و غرب. خيلي هم کار کردم. شايد حدود 700 تفاوت پيدا کردم که اسلام برتري دارد و غرب اين چيزها را ندارد. وقتي دکترا را آوردند به ما دادند، طرف گفت؛ اين عين همان دکترايي است که به اين جوان عزيز ما آقاي طباطبايي داده بودند.

ادامه دارد...


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.159 seconds.